محمدکیانمحمدکیان، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

شیرینترین پسر دنیا

تیرماه 92

اینم یه سری عکس در تیرماه 92 از گل پسرم محمدکیان و دختر داییش فرنیا کوچولو محمدکیان و باباش در جشنواره بازی های من و بابام سی و یکم خرداد ماه پارک قیطریه محمدکیان در ماشین دودی به سمت بازار بزرگ تهران  محمدکیان و پسر عموش هیراد خان محمدکیان در استخر توپ. کلی کیف کرده بود و اروم و قرار نداشت که ادم بتونه یه عکس درست ازش بگیره. ...
25 تير 1392

ما برگشتیم

سلام بالاخره ما برگشتیم. بعد از یک سال.  البته به برگشت ما معمولا امیدی نیست. یهو میایم و دوباره یهو میریم. ولی خوب سعی میکنیم ایندفعه بیشتر باشیم. ههه پسرمون حسابی بزرگ شده و اقا. همه عشق ما شده. یه عالمه عکس و چیزای تعریفی دارم که تو پستای بعدی میذارم. تو این یک سال دلم برای این بلاگ تنگ شده بود اما نمیدونم چرا دستم رو کی برد نمیرفت که بنویسم.  به هر حال دوباره سلااااااااااام
28 ارديبهشت 1392

عکس از نمایشگاه کتاب تهران 1391

سلام اولا روز مادر  و روز زن و از همه مهمتر ولادت خانم فاطمه زهرا(س) مبارک باشه دوما طبق قرار امدم عکس های جمعه رو بذارم این عکس از محمد کیان در غرفه نماز محمدکیان در کنار اهالی شکرستان محمدکیان مستقل در کنار پدریش   محمد کیان خسته محمدکیان تشنه محمدکیان در کنار غرفه بانک انصار(نمایش عروسکی بود اونجا) محمدکیان و باباش در کنار غرفه خاله نیلوفر محمدکیان خواب الود خلاصه اینکه ما جمعه که روز ماقبل اخر نمایشگاه بود دوباره رفتیم و کلی هم برای پسری خرید  کردیم. براش بن بن بن هم گرفتیم ولی نمیدونم باید باهاش کار کنم یا نه. روز خوبی بود. محمدکیان هم کلی کیف کرد. شب هم رفتیم ...
24 ارديبهشت 1391

نمایشگاه کتاب

سلام دیروز اولین روز نمایشگاه کتاب امسال بود که من و پسری همراه خاله نیلوفر رفتیم و کلی هم کیف کردیم. رفتیم به غرفه های کودک سر زدیم و صد البته یه چیزایی برای پسری گرفتیم.  یک چیزی که محمدکیان خیلی دوست داشت یک موسیقی تصویری بود که توی غرفه کانون پرورش فکری پخش می شد به اسم   بارون میاد جر جر .   محمدکیان این شعر و اهنگ رو خیلی دوست داره و از دیروز تا حالا صد بار هم نگاهش کرده. البته کلش 10 دقیقه بیشتر نیست ولی همون هم خوبه و براش جذاب. یه پازل چوبی ماهی هم براش از همون جا گرفتیم (البته خاله گرفت که دستش درد نکنه) ولی فکر کنم هنوز کمی براش زوده. چند تا چیز دیگه هم براش گرفتیم که همشون به نظرم خیلی خوب و قشنگ...
14 ارديبهشت 1391

تولد تولد تولدت مبارک

هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  پسر ما یک ساله شددددددددددددددددددددد الهی قربونش برم که بالاخره یک ساله شد وامروز از 8:35 دقیقه صبح وارد سال دوم زندگیش شد.  البته براش روز جمعه تولد گرفتیم و کلی هم خوش گذشت و  جای همگی خااااااااااااااااااااااااااااااالی اینم کیک تولدش اینم محمدکیان در تولد یکسالگیش و اینم یاداوری گذشته: اولین عکس زندگی محمدکیان درست یکساعت بعد از تولدش در اتاق نوزادان بیمارستان ارش توسط پدرش گرفته شده ایشالا صد ساله شی پسر گل ماااااااااااااااااااااااااااااااا خیلی دوستتت داریم . ایشالا همیشه خوش بخت و سعادت مند باشی. ...
10 ارديبهشت 1391

1 سالگی آگاهی از حضور تو

سلام. امروز ۲۶ دی ماه است و ساعت الان ۲ صبحه. محمد کیان خوابش میاد اما شدید داره با خواب مبارزه میکنه. ۲۱ دی همونطور که قبلا گفته بودم تولد ۴ ماهگی محمد کیان رو با کیکی که خاله فرناز گرفته بود برگزار کردیم که عکسش رو بعدا میذارم. ۲۲ دی واکسن ۴ ماهگی رو زد و بعد هم تب و درد و غیره. البته خدا رو شکر اینبار مثل دوماه پیش تبش بالا نرفت ولی ۴۸ ساعت مدام تب خورد داشت و بعد سرحال امد. ۲۴ دی محمد کیان برای اولین بار به خونه دایی بزرگه رفت. اخه تو این مدت مادر خاله فرناز مریض بود و بیمارستان و برای همین نشده بود که ما بریم خونشون. و پریروز محمد کیان پاگشا شد. و البته یه کادوی خوشگل هم گرفت . یه پارک خوشگل . که عکس هم گرفته توش . اینم عکسش: ...
5 ارديبهشت 1391

کنجدکوچولو در سرزمین عجایب

  سلام. اول از همه دو نکته فراموش شده. اولیش مربوط به رشد محمد کیان در استانه 4 ماهگی  که قبل از واکسن انجام شد. قد66سانتی متر وزن 7 کیلو گرم دومیش اینکه محمد کیان از تاریخ 25 دیماه بالاخره حاضر شد که پستونک بگیره  و این کمک خیلی بزرگی به من شد چون باعث میشه که خواب شب هاش بهتر باشه. گرچه من خودم خواب ندارم. خوب حالا میریم سر اصل مطلب  اما قبلش باید یه عکس از کیک تولد 4 ماهگی محمد کیان رو که قبلا گفته بودم بذارم . اینم عکس: و اما دیروز یعنی جمعه اول بهمن ماه محمد کیان همراه مامان و بابا و خاله و شوهر خاله و دختر خاله رفت سرزمین عجایب. البته طفل معصوم که هیچ کاری نمیتونست انجام بده ولی به ماها خیلی خوش گذشت. به نام پسری به ...
5 ارديبهشت 1391

مردان من

اول یه مقدمه بگم بعد برم سر متن اصلی . یه تشکر از دوست عزیزم افسانه مهربون که خواسته یا ناخواسته امروز بعد از مدتها قلم را دوباره به دست من داد. و اما ...   در روزهای سراسر تاریکی و هراس و سرگشتگی زندگی ام جرقه ای از عشق قلبم را به آتش کشید.رنگی از محبت پیرامونم را در بر گرفت و صداقتی بی پایان امیدبخش روزهایم شد صدای گرم مردی که دستانش دستانم را گرم کرد و آغوشش پناهم داد مرا در رویایی بی پایان اسیر کرد. رویای حضور مرد من روزها وشبهای مرا پر کرد و من با اطمینان همراهیش کردم. و ما با هم شدیم. یک رنگ ، یک صدا و یک دل. در گرماگرم لذت این همراهی، موجودی در وجودم جان گرفت و قلبی دیگر در درونم تپید . قلبی با رنگ و ...
5 ارديبهشت 1391