مردان من
یه تشکر از دوست عزیزم افسانه مهربون که خواسته یا ناخواسته امروز بعد از مدتها قلم را دوباره به دست من داد.
و اما ...
در روزهای سراسر تاریکی و هراس و سرگشتگی زندگی ام جرقه ای از عشق قلبم را به آتش کشید.رنگی از محبت پیرامونم را در بر گرفت و صداقتی بی پایان امیدبخش روزهایم شد
صدای گرم مردی که دستانش دستانم را گرم کرد و آغوشش پناهم داد مرا در رویایی بی پایان اسیر کرد.
رویای حضور مرد من روزها وشبهای مرا پر کرد و من با اطمینان همراهیش کردم.
و ما با هم شدیم.
یک رنگ ، یک صدا و یک دل.
در گرماگرم لذت این همراهی، موجودی در وجودم جان گرفت و قلبی دیگر در درونم تپید .
قلبی با رنگ و بو و تپش عشق ما.
و اینک مردان خانه کوچک دل من با نوری از جنس معجزه زندگیم را معنا می بخشند.
معنایی به طعم عشق. طعم شیرین همسر بودن ، طعم روح نواز مادر بودن و طعم دلچسب زن بودن.
و برای تک تک این نعمات خداوند را سپاس